سلام 35
اگه به یه عشق قناعت کنی
بعدیش و از دست می دی !
همیشه عاشق باش ولی ... !
اگه به یه عشق قناعت کنی
بعدیش و از دست می دی !
همیشه عاشق باش ولی ... !
شب ِ
اما انگاري وسط ِ ظهر تابستون ِ وُتو چسبيدي به بخاري نفتي اي
كه بخار نفتش تموم ِ اتاقُ پر كرده .
قطره هاي درشت عرقت جذب پتويي مي شه كه دور ِ خودت
پيچيدي وُ اين وسط ، تويي كه داري مي لرزي .
اُستِخونات درد مي كنن ، سرت شده قد ِ يه تانك وُ وسطش
ولوله ي جنگه ،
خمپارست كه پشت گلوله زمين مي خوره .
چشات سرخ ِ خونه و رنگ به صورتت نيست ، انگاري با
گچ ديوار نسبت پيدا كردي .
ديوارا دور ورداشتن ، سقف داره پايين مي ياد .
يه قطره شور ِ ديگه تو مسيرش چشتو مي سوزونه و
وقتي از گوشه لبت سر مي خوره تو دهنت تلخ مي شه ،
تلخ ِ تلخ
پتو رو محكمتر مي چسبي ، سرت ول مي شه عقب و
مي خوره به ديوار و تو حركت دايره ها رو توي تشتك ِ
نفت مي بيني .
ديگه با دهنم نمي توني نفس بكشي .
پرده گوش ها باد مي كنه ، سكوت ِ و صداي نفس
به شماره افتادت تو سرت مي پيچه .
جونتو مي دي واسه يه نخ سيگار ،
جونتو مي گيرن ولي از سيگار خبري نيست !
فاصله ي صداهاي تو سرت بيشتر و بيشتر مي شن
قطرات تلخ سرد شدن و پلكات سنگين
چشات بسته مي شن و سرت ُ سر مي دي وسط زانوهات
پتو رو مي كشي بالاتر .
فاصله صداها بيشتر مي شن
خودتو مچاله تر مي كني ولي سرما كمتر نمي شه .
بلواي جنگ دندونات امونتو مي بره ،
پتو رو گاز مي زني و شوري پرزهاشو مي چشي .
سياهي پشت پلك ها تمومي نداره .
فاصله صداها خيلي زياد شده .
سرت سبك مي شه . ديگه پاهاتو حس نمي كني .
دستايي كه دورشون حلقه كردي كرخ شدن .
سياه ِ
سياه .
صدا قطع شد .
يهو ول مي شي پايين .
يه نقطه سپيد با سرعت زياد از عمق تاريكي نزديك مي شه و
حالا
سفيدي تمام خلاء رو پر مي كنه .
نور ِ خيره كننده چشما تُ باز مي كنه
شايد هم از پشت پلكات ِ كه مي بيني .
نور ِ سفيد .
ديگه هيچي يادت نمي ياد .
۱۴ تیرماه ۱۳۸۵
تجربه های زندگی ارتباط ناپذیرند
و این علت تنهایی انسان است .
ویرجینیا ولف
قصد شد بر رفتن
بي ترديد نه چون گذشته
اسباب سفر تدارك ديديم
حركت آغاز كردم خندان
مركب لنگ شد
ناچار راه سفر عوض كردم
سرخ
سرخ
سرخ
رويم به زردي نشست از خاطره خالي خون
پلك ها بر هم افتاد خستگي راه را
امان از قفلي كه شكست هنوز چهار ساعت
بيشتر نرانده
و واي بر چشمي كه باز بر نور دنيا گشوده شد
........
.
بوی بدن ها به هم آمیخت
بی حفاظ
بی شاهد
نشئه ی دوّار اصطکاک
تفرج دست بر تن
اوج
موج
حضیض
درد به لذت رسید
خستگی باز ماند
و
خواب.
APRIL 2006,26
یه سلام ِ ...
واسه خواهر کوچولوم
خواننده خوب خزعبلات من
امروز ۱۰ اردیبهشته ،
قاعدتاً دیروز ۹ اردیبهشت بوده ،
پس
تولدم مبارک...
فقـط همین !
ـ دستمو بگیر ...
اگه وسط این دعوا من بُلَن شَمُ بگم
خدا یکیه اون یکیَم منَم ،
کی تـُ ...
ـ دستمو بگیر ...
دل کم آوردم
حکم اینهِ که لازم ِ با خفت از ملکه ام
جدا بشَم
حالا بشین هی خِشت بزن دیوار بِبَر بالا
خونه دار شی ،بگی بیاین سجده...
سیاه نمیشه خونه ات
با خشت ِ سرخ
خون ِ
ـ دستمو بگیر ...
بی خیال
غمت نباشه عمو پارچه سیاه ِ بافتِ چین
دارم ،بِکش رو خونه ات
یعنی هیشکی نمی بینه
بگیر
ـ بگیر ...
دستمو بگیر
ببین تب دارم؟
بهمن ۸۴