و اما امروز

       

مرد نارنجی ؛

    کف جوی خیابان را می روبد .

    من مرد نارنجی را دوست دارم .

 

سرباز سبز ؛

    کلاه از سر می گیرد وناخن انگشتان

    چپ را به امداد پوست آفتاب

    سوخته ی سر ماشین شده اش  

    می فرستد .

    من سرباز سبز را دوست دارم .

 

پسران سپید ؛

    در سایه ی ابرهای دوی بعد از ظهر 

    آهسته گام برمی دارند .

    من پسران سپید را دوست دارم .

 

دختران سیاه ؛

    را نمی بینم ، اما صدای برخورد

    پاشنه ی بلند کفش هاشان با

    موزاییک های پیاده رو از پشت

    شنیده می شود .

    من دختران سیاه را دوست دارم .

 

و من خاکستری

    تمایلی برای رسیدن به خانه ی

    ناگزیر ندارم .