سلام 9
واینک من
دیوانه ای تنها در میانه ی فصلی سرد
پکی دیگر به سیگارم می زنم
وبه لرزش شانه هایم می خندم
صدای ناهمگون گام هایم
شعری است برای نگفتن
که به راحتی شعله ی کبریت را به
زیرش خواهم گرفت
و من پرم از این اشعار نگفته
که روزی همه را به آتش خواهم کشید.
یه دفترچه پر دلتنگی هام که به شمام اجازه می دم بخونیدش