واینک من

دیوانه ای تنها در میانه ی فصلی سرد

پکی دیگر به سیگارم می زنم

وبه لرزش شانه هایم می خندم

صدای ناهمگون گام هایم

شعری است برای نگفتن

که به راحتی شعله ی کبریت را به

زیرش خواهم گرفت

و من پرم از این اشعار نگفته

که روزی همه را به آتش خواهم کشید.